چراغ جادوی من | ||
بنده خدا فقط سلام کرد دختری از کوچه باغی می گذشت یک پسر در راه ناگه سبز گشت در پی اش افتاد و گفتا او سلام بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام دختر اما ناگهان و بی درنگ سوی او برگشت مانند پلنگ گفت با او بچه پروی خفن می دهی زحمت به بانویی چو من؟ من که نامم هست آزیتای صدر من که زیبایم مثال ماه بدر من که در نبش خیابان بهار می کنم در شرکت رایانه کار دختری چون من که خیلی خانمه بیست و شش ساله، مجرد، دیپلمه دختری که خانه اش در شهرک است کوی پنجم، نبش کوچه، نمره شصت در چه مورد با تو گردد هم کلام با تو من حرفی ندارم والسلام! [ سه شنبه 92/8/14 ] [ 2:34 عصر ] [ ]
|
بازدید امروز: 3 بازدید دیروز: 1 کل بازدیدها: 12380 |
|
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |